Come in Charlie…

Charlie one, here is Alpha, we have a situation here.

I need your support ASAP.

Over.

ببین مملی چی برام مس مس کرد

اخبار:

اسپانیا به پیشرفت دستگاه قضایی ایران در زمینه‌ی IT  غبطه می‌خورد!!!!!

ای خدااااااااااااا

هیچ وقت نمی‌شه فهمید که آیا فرصت بهتری هم پیش میاد یا نه؟
هیچ‌وقت نمی‌شه گفت این انتخابی که داری بهترین انتخابه، یا انتخاب‌های دیگه هم بوجود میاد.
هیچ‌وقت نمی‌شه فهمید که اگر آدم صبر کنه، انتخابش بهتر می‌شه یا بدتر.

همه‌ی زندگی مصالحه‌ی بین انتخاب درست در زمان مناسبه..

یکی تا مگسکش رفت رو هدف شلیک می‌کنه (شرط می‌بندم می‌دونی کی‌رو می‌گم)
یکی حوصله به خرج می‌ده و منتظر فرصت بهتر می‌شه.
یکی هم مثل من، تا هدف رو دید اصلا به این‌چیزا فکر نمی‌کنه، حول می‌شه و شروع می‌کنه به شلیک کردن، تیرش که به هدف نمی‌خوره هیچی، جاش هم لو می‌ره و میان سه سوت می‌زننش….

البته من یه‌وقت‌هایی هم حوصله به خرج می‌دم(خیر سرم)، ولی نصفه-نیمه، یعنی خرگوش‌رو بی‌خیال می‌شم بلکه خرس بزنم، اما خرگوشه می‌ره، من‌هم حوصله‌‍ام تموم می‌شه، آخرش چهارتا تیر الکی در می‌کنم و پا می‌شم میرم خونمون…

ما اکثر العبر

وقتی یه‌کاری رو به روش اشتباه تا آخرش انجام می‍دی، دیگه وقتی که موقع درست انجام دادنش هم می‌رسه، حال و حوصله‌ی انجام دادنش رو نداری…

این‌هم از عاقبت رمزنگاری خوندن بیش از حد!!

شکسینبکشصهاب_شدشکسینبد_ششکسیهبت_شصهقشصیبکهاش_کشدنبکش_صقهبشکصقهابشمکب_لشیهبا_س

یبگ_شسیکهتبدشک_بهیشکبنیدشکسیمنباشضث_قها_شگصهابشگیبهشگ_هیبا_شگی_.

کشسیهباکش_دکشسیهب_سشکیب_اشعبلاشکثقهال_شکتدکشهب_دشکقها_لشعال_شد_شعسبا__ادهع_شیعا_ش_شکدع_لع.

کهعق_د_ابلکش_دع_شبلد_کشنسی_ته_قلبک_هشاق_بکخهش_ق_ل.

اورشفا.

فردا 7 صبح، بادجه‌ی جدید از ایران خودرو، به امید خدا

باورت می‌شه؟! فردا دوباره می‌خوام برم در خدمت ایران‌خودرو باشم! اون‌هم بعد از یک ماااه. کم کم داشت دلم براشون تنگ می‌شد!!
حالا این‌جارو داشته باش، الان یه 2هفته‌ای هست که دارم دنبال اون شماره‌ای که ازش نوبت می‌گرفتم می‌گردم (مرکز تماس ایران‌خودرو؟)
یه شماره داشتم (72271) که البته ار هرجا هم که می‌پرسی همین‌رو بهت می‌دن (از 118، از دفتر مرکزی خود ابران‌خودرو، از امداد خودرو و ..) که وقتی زنگ می‌زنی می‌گه:

مشترک گرامی، این شماره قطع می‌باشد!!

زکی(TM)

از رفیقم یه شماره‌ی 8 رقمی گرفتم، زنگ ردم اون‌هم همین شماره رو پیشنهاد کرد، گفتم آقا این قطعه باور کن، گفت نه. گفتم بابا خودت بگیر ببین خوب!! گفت چه‌جوری؟ گفتم یعنی اون‌جا تلفن ندارین؟!؟ گفت صبر کن، … حسسسسسسسسسسسسسسسن، حسسسسسسسسسسسسن …
بعدش گفت، الان وقت ناهاره!! بعد از 13:30 زنگ بزن!!!
گفتم یعنی وقت نهار تلفن‌ها رو از مخابرات قطع می‌کنن؟؟!؟!؟
به جان خودم این‌چیزا فقط و فقط تو ایران‌خودرو (و البته شرکت مخابرات) اتفاق می‌افته.

خلاصه بعد از 13:30 زنگ زدم و بالاخره یه خانم محترمی گوشی رو برداشت:

من: سلام، سرکار خانم شما شمارتون خرابه؟ من الان 2هفته‌ای هست دارم سعی می‌کنم تماس بگیرم موفق نمی‌شم.
ایشون: نه، اشکالی ندارن شماره‌ها. شما اولین نفری هستید که این‌رو می‌گین..
من: باشه، حالا می‌شه لطفا یه نوبت به من بدین.
ایشون: نه، متاسفانه الان سیستممون قطعه!!! لطفا نیم‌ساعت دیگه تماس بگیرید.
ای بابا، ای … به اون سیستمتون و خودتون.
من: باشه، بعدا تماس می‌گیرم.

خلاصه بعد از 2-3 بار تماس گرفتن مجددا، موفق شدم که سیستمشون وصل شه:

من: آقا لطفا یه نوبت به من بدین، شماره‌ی شاسی ماشین هست…
ایشون: به نام…. دیگه؟!
- بله، درسته.
- 206، SD دیگه؟
- SD چیه؟ صندوق دار؟! نه داداش، ماشین مال 83است، صندوق‌دار نبوده اون‌موقع اصلا.
- چرا، آقا، SDی دیگه.
- ای بابا، آقا من الان 4ساله دارم سوارش می‌شم صندوقش رو ندیدم، شاید جا مونده تو کارخونه…
- پس لطفا یه‌بار دیگه شماره‌ی شاسی رو بدین..
-دههِ!؟!؟ تو که نام صاحب ماشین رو درست گفتی…. خیلی خوب بابا، حالا یادداشت کن دوباره…

خلاصه بعد از گذشتن از خان ششم، موفق شدم مجوز ورود به خان هفتم که همانا باجه‌ی ایران‌خودرو باشد را دریافت کنم.
آخرش گفتم آقا ببخشید، این نمایندگی‌هاتون درجه‌بندی دارن؟! آخه من تاحالا 5- 6 بار بردم یه‌جا موفق نشدن مشکلم رو حل کنن، درضمن، اون‌جا رو فاکتورم می‌نویسه نمایندگی درجه‌ی 2، یعنی ممکنه یه جایی درجه‌ی 1 باشه؟! می‌شه برم اون‌جا شاید بتونن حل کنن؟!
- ما فقط چندتا نمایندگی مرکزی داریم!!!
- خوب بعله، البته and my cousin is handsome…!!!

امروز

امروز نسبتا روز خوبی بود!
آره، خودمم خیلی انتظار نداشتم ولی ظاهرا تمهیداتی که اندیشیده بودم یه‌کم کارگر افتاد.

گفتم بیام این‌رو بگم که متهم نشم این‌جا فقط غر می‌زنم :D

هرچند فعلا شب درازه..

اوضاع داره سخت می‌شه، خیلی سخت. باید یکي‌کاری کرد، وگرنه ممکنه اتفاقاتی بی‌افته که دیگه برگشت پذیر نباشه.

به این نتیجه رسیدم که نباید زیاد رو یک موضوع گیر داد. باید ازش رد شد. هرچیزی زمان خودش رو داره. اگر خیلی سر یک مشکل گیر کنی، بهش عادت می‌کنی. کم کم برات عادی می‌شه و دیگه اصلا یادت می‌ره که باید ازش بیای بیرون. درضمن، اکثر مواقع مشکلی رو که همون اول نمی‌تونی حل کنی، بعدا هم نمی‌تونی حل کنی، مگر این‌که واقعا مدلت رو عوض کنی. این جمله از خودم (علیِ السلام) که اگر یک‌کار رو 100بار به یک شکل انجام بدی، 100بار همون نتیجه رو می‌گیری. و البته آدم معمولا وقتی یک‌جا گیر می‌کنه و هی فشار می‌آره، هی داره سعی می‌کنه که با همون روش اولش مشکل رو برطرف کنه (حداقل من که این‌طوری‌ام!).
بی‌خود نیست که ناپلون گفته:

«با یک دشمن زیادی نجنگید!»

به این نتیجه رسیدم که همیشه باید بری به سمت کارها و بیای ازشون بیرون. اگر وایستی اونا بیان طرفت باختی. اگر هم وقتی درگیر شدی بیش‌از حد باهاشون سر و کله بزنی بازم باختی.

دیگه مثل قبل فکر نمی‌کنم که همه‌چیز رو باید 100% انجام داد. خیلی وقت‌ها خود «انجام دادن» مهم‌تر از 100% انجام دادنه. خصوصا وقتی زمان هم دخیل باشه. فکر کنم تا حالا صد بار به خودم و بقیه جمله‌ی کتاب هوش مصنوعی رو یادآوری کردم که: خیلی وقت‌ها گرفتن یک تصمیم کم‌تر صحیحِ به موقع، بهترِ از یک تصمیم بیشتر صحیح بی‌موقع است!
ولی خوب، خودم خیلی رعایتش نمی‌کردم. حالا باید برم سراغش. از همین الان هم می‌خوام شروع کنم.

وی آر گود تو گو….

بازهم پرت و پلاهای نصف شبی

خیلی دردناکه که یه‌چیزی رو بخوای تغییر بدی و نشه. از اون دردناک‌تر اینه که بشه ولی تو نتونی. و از همه بدتر اینه که ببینی که بعضی‌ها می‌تونن، ولی تو نمی‌تونی.

یه وقت‌هایی نمی‌دونی که می‌تونی یا نمی‌تونی. نمی‌دونی می‌شه یا نمی‌شه.
یه وقت‌هایی ترس از اشتباه نمی‌ذاره تغییر ایجاد کنی.
یه وقت‌هایی هم به این دلیل که از اون ترسی که نمی‌ذاره تغییر ایجاد کنی فرار کنی، می‌پری وسط. اصلا می‌گن یکی از مدل‌های مدیریت تغییر، اینه که همه‌ی پل‌های پشت سرت رو خراب کنی!
حالا تشخیص این‌که الان از اون وقت‌هاست که ترس بی‌خودی سدِ راهت شده، یا از اون یکی وفت‌هاست که نباید بی‌کله بپری وسط، کلی هنر می‌خواد. هنری که هر کسی نداره.
خصوصا منی که آخر هم نفهمیدم، بالاخره جوجه‌رو آخر پاییز می‌شمارن، یا سالی که نکو است از بهارش پیداست؟!

 

بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم من زیادی سخت می‌گیرم. بعضی وقت‌های دیگه هم فکر می‌کنم که حتی از اون‌هم سخت‌تره.
بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم خوشی زده زیر دلم که این‌ها رو می‌گم. بعضی وقت‌ها هم می‌گم، همینه که هست، باید بهش عادت کرد.
به قول کنستانیتن:

This is called pain, get used to it.


به هرحال، بازهم: این‌نیز بگذرد…

در احوال هفته‌ای که گذشت

این هفته هفته‌ی سختی بود. خیلی سخت. احتمالا باید خوشحال باشم که تموم شد.
هرچند فکر نکنم هفته‌ی بعد خیلی بهتر باشه. به هرحال چاره‌ای ندارم جز این‌که امیدوار باشم.

همین‌جوری

می‌گفت: بعضی‌ها زندگی‌شون موقته. همش تو یه وضعیتی هستند که فکر می‌کنن باید ازش عبور کنن تا به یک وضعیت خوب برسن و زندگی کردن رو شروع کنن.
دوران مدرسه که همه‌چیز شوخیه. انتخابی هم نداری. به‌هرحال باید بگذرونیش. با وضعیت اجتماع ما، دانشگاه هم یه همچون چیزیه. اگر نری پس چی؟! حداقل به لیسانس رو که باید بگیری.
چشم به هم می‌ذاری می‌بینی شده 23-4سالت و باید تصمیم بگیری که بعدش می‌خوای چی‌کار کنی. می‌ری سربازی؟ سرکار؟ ادامه‌ی تحصیل؟ می‌ذاری می‌ری؟!
به هرحال هرکدوم رو هم که انتخاب کنی، بازم وضعیتت پایدار نمی‌شه.

حالا می‌دونی بدترین چیز این وسط چیه؟ اینه که تو همش برای گذر از این وضعیت‌ها، مجبور باشی کار انتحاری کنی!! یعنی یه کار انتحاری می‌کنی که از یک موقعیت موقت، به یه موقعیت موقت دیگه منتقل بشی…
ولی بازم چون این وضعیت موقته، مجبوری همون تابع قبلی رو ری-کال کنی.

یهویی چشمت رو باز می‌کنی، می‌بینی همه‌ی زندگی‌ات شده کار انتحاری. یک  آدم مشتی یه‌بار گفت «خوب این‌هم یه مدل زندگی کردنه.» گفتم آره، ولی دقیقا اشکالش همینه که کار انتحاری نباید «مدل» بشه. یک‌بار و دوبارش خوبه، ولی اگر «مدلت» انتحاری بشه، دیگه او‌وقت با تعریف خود «عمل انتحاری» هم تناقض داره! بعدشم معلوم نیست چه‌طوری باید ازش بیای بیرون، با «یه حرکت انتحاری»؟!

آدم همش فکر می‌کنه، هرچی اشکال هست، از وضعیتیِ که توشه. امیدواری اگر وقعیت عوض شد، همه چیز درست شه. ولی واقعا این‌طور نیست. واقعا این‌طور نیست. آدم باید مدل‌های خودش رو درست کنه، وگرنه هیچ‌چی درست نمی‌شه. هیچ‌چی.

 

همه‌چیز درست می‌شه، نگران نباش.
حداقلش اینه که: «این نیز بگذرد»..