بدون شرح

تغییر، راز ماندگاری.

دیروز

عجب روزی بود.

ای خداااااااااااااااااااا

از صبح مچلم که چرا به این دستگاهِ **** وصل نمی‌شم. آخرش دیگه حوصلم سر رفت و زدم resetاش کردم به تنظیمات پی‌فرضش.

رفتم از تو مستنداتش ببینم IP اولیه‌اش چیه، یهویی دیدم پورتش رو اشتباه می‌زدمAt wits end لعنتی پینگش‌هم بسته بود، نمی‌شد تست کرد…Crying

حالا چشمم کور، باید بشینم از اول configاش کنم….

این‌رو امروز آرش فرستاد

5psg8g1qkl50bifgwgpc

سابجکتشNerd هم این بود:

ولش کن مرتیکه، مگه خوت خواهر مادر نداری!?!

این واقعا بدون شرحه

اگر قراره پروژه انجام بدین، و اگر پروژه‌تون بررسی یه PDF کوچیک (مثلا 60 صفحه‌ای) هستش، و اگر تا صفحه‌ی 20 این PDF رو خوندید و دیدید چه‌قققققققققققققققدر هلوست….

حواستون باشه، هرگز زود قضاوت نکنید!!

دیگه دارم دیونه می‌شم. فصل یک و دو خیلی عالی بود. 3 و 4 رو اِییی به زور نوشتم. 5 رو کاملا سمبل کردم. 6 و 7و 8 و 9 اصلا سمبل هم نشدن!!!! اصلا نمی‌تونم از روشون بخونم بابا… عجب مزخرفن…

حالا این‌ها رو بیخیال، ساعت 9 صبح (آره، 5 ساعت دیگه، چه‌طور مگه؟!(TM) Big Grin)باید ارائه بدمش. پس با اجازتون این موشواره رو می‌برم رو منوی استارت و از اون‌تو مایکروسافت پاور پوینت رو انتخاب می‌کنم… حالا تایپ می‌کنم: به‌نام خدا….

جالب نسیت که دیشب تا ساعت 8 داشتم بقیه رو دلداری می‌دادم. به این امید که مال خودم آسونه……Waiting

آخرش هم این‌که دارم می‌میرم از زور خواب Crying این هفته یک شب هم نشد درست-حسابی بخوابم. فکر کنم 30 ساعت هم کلا نخوابیدم. دیگه واقعا نه چشمام می‌بینه نه مغزم کار می‌کنه…

اصلا این هفته واقعا هفته‌ی بی‌خودی بود. امیدوارم دیگه فردا آخریش باشه.

نمی‌دونم فردا چی می‌خوام بگم حالا….

راست می‌گه

گفتم: «چه‌قدر بده که همه‌چی دست خوده آدم نیست، این‌‍طوری اصلا کارا پیش نمی‌ره»

گفت: «اون بخشی که دست خودته رو درست انجام می‌دی؟»

هیچی نگفتم.

زندگی، جنگ و دیگر هیچ

یه وقتایی برای این‌که از درد و سختی جنگِ تو یه جبهه فرار کنی، می‌ری درگیر یه جنگ دیگه می‌شی.
دیگه فکر نمی‌کنی که جنگیدن همزمان تو چندتا جبهه، کار رو خیلی پیچیده‌تر می‌کنه.

یه وقت‌هایی فقط می‌خوای شرایط عوض بشه، حتی اگر ظاهرا کار سخت‌تر و شرایط بدتر بشن. تو فقط دنبال تغییری.
می‌گی اوضاع ماسیده، باید یخش رو آب کرد، هرچند که چندقدم هم عقب‌گرد کنیم.

بعدش‍هم باید امیدوار باشی که اوضاع خوب بشه.

یادی هم کنم از عزیز دلمون، احمد کوهی: از اولش‌هم بازنده من بودم…®

 

زندگی سخته. حالا یه‌سری می‌گن سخت و جالب. من که می‌گم سخت و بی‌خود.

ولی آخرش که فکر می‌کنی، می‌بینی که اصولا چاره‌ای نداری. باید بجنگی، هرچی هم می‌خواد بشه، بشه، و البته هم می‌شه.

همینه که «به زندگی دچاریم®»

 

 

پ.ن: البته جنگ از پشت خیلی سخت‌تر از جنگ از جلوست Nerd

قابل توجه بعضی‌ها… :D:D

هه، هه…

چه‌قدر خوبه قبل از این‌که آدم به لپ‌تاپش تهمت بزنه و همه‌جا تو بوق کنه که آاااااااااااای، وایرلسش خراب شده، یه‌بار دکمه‌ی Win+x رو بزنه و روی دکمه‌ی “Turn Wireless Network ON” کلیک کنه!!!!!

می‌گن این کارت شبکه‌های جدید اگر خاموش باشن سخت کار می‌کننNerd

امروز

امروز صبح تا عصر اتفاق عجیب‌غریبی نیفتاد. عصری رفتم پیش محمد. یه 2-3 ساعتی تو سروکله‌ی هم زدیم، بعدشم رفتیم با هم پیک-نیک!!!
یعنی قرار نبود بریم پیک-نیک، ولی خوب، پیش اومد!! یه 1-2ساعت پیاده‌روی کردیم و یه بستنی و 3-4تا آب میوه و یه آب‌جو (البته محمد نخورد!) خوردیم و برگشتیم خونه. هوا خیلی گرم بود، من که کلی عرق کردم.

اون‌جایی رفتیم پیک‌نیک خیلی شلوغ بود. یه سری هم جیغ‌و و داد می‌کردن. یه سری هم هی سیگار می‌کشیدن و تو صورت هم فوت می‌کردن و گریه می‌کردن. بعضی‌ها هم می‌دویدن. بعضی‌ها هم ناسزا می‌گفتن.

تو اون وسط یه 2-3تا از هم‌کارا رو دیدیم. اصلا انتظارشون رو نداشتم. کف کردم. آی مین ایت!! ککککف کردم.
بعضی‌ها خیلی این‌کارن به خدا. خدا خیرشون بده. کاش دست ما رو هم بگیرن.

می‌گن وفتی کوسِ جنگ می‌زنن مرد و نامرد از هم شناخته می‌شن.
راست هم می‌گن. راست می‌گن.
و بعضی‌ها خیلی مردن. خیلی. حتی اگر جسه‌شون خیلی ریزه‌است. حتی اگر اسمشون دخترونه‌است. ای خوشا به غیرتتون. ای دمتون گرم و ای‌کاش من‌هم به‌جای این همه زبون برای گفتن و انگشت برای نوشتن،  یک دهم همت و غیرت و مردونگی شما رو داشتم.

سعیکم مشکور….

 

وقتی داشتیم بر می‌گشتیم، احساس می‌کردم دارم خیانت می‌کنم. به همه‌ی کسایی که وایستادن. نمی‌دونم تا کجا. ولی قطعا خیلی بیشتر از یه بستنی و آب‌میوه خوردن…..

الان‌هم از رو وجدان درده که دارم این‌ها رو می‌نویسم.

و دیگر هیچ (TM)..

عجب هواییه

آسمون هم دلش گرفته از این وضعیت.

ای تف به اون‌هایی که بازم به هیچ‌جاشون نیست.

خدایا دشمن شادمون نکن!!

نمی‌دونم چه شده که این شبکه‌ی بی‌سیم پل تاپ معظم من از کار افتاده!!
اصلا چراغش هم روشن نمی‌شه!

قبلا هم یادمه یه همچین اتفاقی براش افتاده بود! فکر کنم هر 2-3 ماه باید یه‌بار recoverاش کنم Waiting

فعلا رفتم یه کابل شبکه‌ی بلند گرفتم، که حالا هرچند وایرلس نیستم، حداقل موبایل باشم Nerd

باید سرت بیاد تا بفهمی!!

محمد همیشه می‌گفت: برادر من نکن، نگو، سرت میاداااااااا
راست می‌گفت. یه وقت‌هایی بی‌خودی به مردم خرده می‌گیری که چرا اله(عله؟!) و بله، اما وقتی سر خودت میاد….

بابا هم همیشه می‌گفتن: «…. شب درازه :-b»

خلاصه که آقا بنده از همین‌جا، پشت همین تریبون اعلام می‌کنم: غلط کردم، کمثل الکلب…