شرح ماوقع ….

امروز روز شلوغی بود. هی این‌ور اون‌ور رفتم.

صبح تو دانشگاه سرکلاس خیلی بیخود بود! همون بهتر که مجبور شدم مامان رو برسونم و دیر رسیدم.
بعدش رفتم شرکت، ولی چون نمی‌تونستم ماشین ببرم تو طرح، گذاشتمش پارکینگ بیهقی. پنج‌شنیه یه keayboard فراسو خریده بودم که خراب بود، امروز می‌خواستم برم او‌ن‌رو هم عوض کنم. هی شیر یا خط انداختم که این keyaboard رو بردارم از تو ماشین یا نه آخرش گفتم ولش کن، بذار برای جلسه‌ی عصر که می‌ریم ونک با ماشین می‌رم، از همون‌جا راحت می‌رم این‌رو هم عوض می‌کنم و بعدش‌هم که باید برم خونه‌ی مادربزرگم‌اینا از همون‌ور راحت می‌رم.

شرکت که رسیدم گفتن ارائه‌ی VoIP تو جلسه‌ی عصر با توست!! ای بابا، من چی‌کاره بیدم Crying

تند تند با محمد یه‌چیزایی حاضر کردیم و یه‌چیزایی هم حفط کردم و راهی شدیم. فقط وقت نشد دیگه برم ماشین رو بردارم Waiting مجبور شدم بعد از جلسه تو این شلوغی برم آرژانتین، ماشین رو بردارم و دوباره برگردم ونک At wits end.

جلسه بد نبود، هرچند به نظر من خیلی هم خوب نبود ولی به قول این مدیرمون حداقل شیش-هیچ نشدیم Big Grin.

بعد از جلسه رفتم سراغ کار این keayboardه. من رو Keyboard خیلی حساسم. خیلی دوست دارم وقتی دکمه‌هاش رو فشار می‌دی مزه بده Nerd(الان هم برای همینه که دارم هی بی‌خودی چیز می‌نویسم باهاش، چون مزه می‌ده Big Grin).
رسیدم در دوکون keyboardای، هی داشتم پیش خودم حرف‌هام رو راست-و-ریس می‌کردم که چی بگم که طرف نفرستتم گارانتی!!
تا رسیدم خیلی حق به جانب و دست بالا گفتم: «آقا این keyboardات که خراب بود… من‌رو حسابی گذاشتی سرکار، اون روز ….» طرف حرفم رو نصفه گذاشت، گفت: «برات عوض می‌کنم عزیز جان، چه رنگی بود؟!» Surprise ا ا ا ا ا ، کف کردم… گفتم :Big HugLove StruckKiss(طرف مرد بوداااااااا) داداش تو مطمئنی ایرانی‌ای!؟! فکر کنم عوضی این‌جا دنیا اومدی…

آخرش‌هم خونه‌ی مادربزرگم‌اینا رو پیچوندم Whistling و اومدم خونه.

خوب دیگه بسه، keyboardام تموم می‌شه Big Grin الان‌هم می‌خوام برم یه‌کم پروژه تایپ کنم، بعدشم برم بخوابم که صبح اول وقت باید دوباره دانشگاه باشم…

اگر خدا بخواد و طلسم بشکنه، فردا می‌خوام -گوش شیطون کر- بعد از عمری برم آرایشگاه دوباره کچل شم…

نصف شبی …

چندبار شده تاحالا یه چیزی بمونه تو دلت و نتونی بیاریش بیرون؟!
چندبار شده تاحالا که اصلا ندونی اونی که مونده تو دلت چی هست؟

این نوشتن یکی از خوبی‌های اینه که وقتی یه چیزای مبهمی تو ذهنت هست، یا این‍قدر مجبور می‌شی راست و ریست‌شون کنی که حداقل خودت بفهمی‌شون، یا این‌که به این نتیجه برسی که اصلا چیزی وجود نداره و همش یه‌سری افکار بی‌خودی هستن که اصلا حتی نمی‌شه برای خودت توضیحشون بدی….

 image

الان خیلی خسته‌ام، ولی نمی‌دونم چرا اصلا دلم نمی‌خواد برم بخوابم…

نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم زبانم در دهان باز بسته‌است در تنگ قفس باز است و افسوس، که بال مرغ آوازم شکسته‌است …

Alpha team reporting…

Charlie one, be advised, operation Khorvin terminated abnormally.

Due to heavy enemy fire and information leakage, we have to shut the segment down.

Code name M-O-M, situation compromised.

Casualty has been reported; Two men wounded and down. I repeat, man down, man down.

Mission failed catastrophically.

 

 

 

Mediiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiic ….

بدون شرح

دیگه حاضر نیستم حتی یک کلمه درموود این ایران خودرو بگم، حتی ناسزا هم دیگه سزا نیست بهش بدم…

فقط بگم که ماشین رو امروز دوباره!! گرفتم. یه صورت‌حساب دیگه رو هم پرداخت کردم و آخرش….

ماشین هنوز از در نیومده بود بیرون دوباره به همون اشکال خورد…

گفت می‌خوای…….

گفتم هیچی نمی‌خوام. هیچی. در رو باز کن که برم.
اومدم بیرون.

یک ارسالی دیگه از الهه:

20 دلیل محكم و منطقي برای اینکه به مرد بودن خود افتخار کنید :
1. نام خانوادگی بچه هايتان تابع نام خانوادگي شما است.
2. مدت زمان مکالمه ی تلفنی شما حد اکثر 30 ثانیه است.
3. برای یک مسافرت یک هفته ای تنها یک ساک کوچک دستی نیاز دارید.
4. درب تمام شیشه های مربا و ترشی را خودتان باز می کنید.
5. دوستان شما توجهی به کاهش یا افزایش وزن شما ندارند.
6. جنسیت شما در موقع استخدام مطرح نیست.
7. لازم نیست کیفی پر از وسایل بی استفاده را همه جا به دنبالتان بکشید.
8. ظرف مدت 10دقیقه میتوانید حمام کنید و برای رفتن به مهمانی آماده شوید.
9. همکارانتان نمی توانند اشك شما را در بیاورند.
10. اگر در 34 سالگی هنوز مجرد هستيد احدي به شما ایراد نمی گیرد.
11. رنگ اجزای صورت شما در هر صورت طبیعی است.
12. با یک دسته گل می توانید بسیاری از مشكلات احتمالی را حل کنید.
13. وقتی مهمان به خانه ی شما می آید لازم نیست اتاق را مرتب کنید.
14. بدون هدیه هم میتوانید به دیدن تمام دوستان و آشنایان بروید.
15. می توانید آرزوی هر پست و مقامی را داشته باشید.
16. حداقل 20 راه برای باز کردن در هر بطری نوشابه ی داخلی یا خارجی بلد هستید.
17. ضرورتی ندارد روز تولد دوستانتان را به خاطر داشته باشید.
18. در تقسيم ارث سهم بيشتري مي بريد.
19. احتمال مدير شدنتان زياد است.
20. مي توانيد چند زن داشته باشيد.(احتياط! معلوم نيست خوشبخت شويد)


20 دلیل محكم و منطقي برای اینکه به زن بودن خود افتخار کنید:
1. نام هر گل زيبايي كه در طبيعت است را روي شما مي گذارند.
2. به راحتي و با اعتماد به نفس هر وقت كه لازم بود گريه مي كنيد و غم و غصه هايتان را در دل جمع نمي كنيد تا سكته كنيد.
3. آن قدر حرف براي گفتن داريد كه هرگز كم نمي آوريد.
4. عشق و هنر ابداع شماست.
5. زيبايي مخصوص شماست.
6. هميشه جوانتر از سنتان هستيد و هيچكس نمي داند شما چند ساله ايد.
7. بهشت زير پاي شماست.
8. هميشه تميز و نظيف هستيد.
9. هميشه مقداري پول براي روز مبادا داريد كه جز خودتان هيچ كس از جاي آن خبر ندارد.
10. مجبور نيستيد خانه به خانه برويد و خواستگاري كنيد مثل خانم ها در خانه مي نشينيد تا ديگران با كلي منت و خواهش و التماس و گل و هديه به خواستگاري شما بيايند.
11. در همه جا حق تقدم با شماست.
12. هرگز از فرط خشم نعره نمي كشيد و كبود نمي شويد و خون به پا نمي كنيد.
13. ضعيف كش نيستيد و دق و دلي رئيس اداره تان را در خانه خالي نمي كنيد.
14. نصف بيشتر از صندلي هاي دانشگاه را شما تصاحب كرده ايد.
15. به‌ جزئيات‌ زندگي‌ و رفتاري‌ با دقت‌ نگاه‌ مي‌كنيد و آنها را در حافظه‌ خود جاي‌ مي‌دهيد.
16. درصد كاركنان زن نسبت به كل كاركنان در حال افزايش مستمر است.
17. ميانگين عمرتان بيشتر از آقايان است.
18. موفقيت مردان مرهون زحمات شما است.
19. مردان از دامن شما به معراج مي روند.
20. حرف آخر را هميشه شما مي زنيد.

 

با مزه بود ….

ای بابا، من چه‌قدر غر می‌زنم!

بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم دارم دیونه می‌شم! بعضی وقت‌ها هم فکر می‌کنم دیوونه شدم!
بعضی وقت‌ها هم می‌فهمم که دیونه شدم!

فردا 2تا آزمونک (quiz) داریم! هیچ‌چی هم بلد نیستمSad تمرین‌های ACN رو هم ننوشتم، برای faultهم که هیییییییییچ کاری نکردم  Crying
بعضی وقت‌ها به خودم می‌گم آخه نونت نبود، آبت نبود، دیگه دوباره درس خوندنت چی بود!؟؟!
ولی نه، نه… انی اعلم ما لا تعلمون®…

ولی خداوکیلی این امیر رو که می‌بینم شاااخ در میارم!
من نمی‌فهمم آخه چه‌طوری می‌رسه 2-3تا کارو تو شرکت با هم انجام بده، تازه داره دکتر هم می‌شه، تازهههههه، زن و بچه‌هم داره….
بعدش می‌ری تو facebook می‌بینی مافیاش* مرحله‌ی 16است  Crying
از همه مهمتر این‌که تاحالا ندیدم غر بزنه!! آخه مگه می‌شه غر نزد و زندگی گذروند Thinking

خلاصه که امیرجان، اگر از فردا دیگه حتی نرسیدی غذا هم بخوری بدون من چشمت زدم Big Grin

 

===============
* با این که از این facebook اصلا خوشم نمی‌اومد، ولی این این مافیاش بد معتااااااااد می‌کنه ….

داستان مار و پونه (پونه یا شبنم ؟ شایدم سارا!؟ :-b)

شص(=60) بار قسم خورده بودم که دیگه پام‌رو نذارم تو این ایران‌خودروی ** **. ولی ظاهرا این داستان تمومی نداره! نه که من خیلی خوشم میاد هی برم اون‌جا، خدا هم قربونش برم حواسش هست، هی کارم رو می‌اندازه بهشون.

بعد از یک هفته که بدون ماشین طی‌الارض می‌کردم(و انصافا اشکم در اومد) امروز رفتم ماشین رو ببرم یه‌جای دیگه به‌جز باجه‌های خود ایران خودرو.
آدرس 2-3 جا رو از بروبچ گرفته بودم، اما چون ماشین راه نمی‌رفت!! خیلی انتخابی نداشتم، لاجرم رفتم تا همین سر کوچه ببینم می‌شه کاریش کرد یا نه.
یه 10-15 دقیقه دم در وایستادم تا اوستا تیلیفنش تموم شه. بعدش اومد گفت: «هان؟!»

گفتم شرمنده‌ عزیزِ دل برادر که مزاحم اوقاتتون شدم، لطفا عنایت فرموده و گوشه‌ی چشمی به این اتول بنده‌ی حقیر داشته باشید، باشد که رستگار شود.
فرمودند: «چش هس(ظاهرا منظورشون هست بود) حالا!؟»
عرض کردم: «خیس که می‌شه، راه نمی‌ره!! »
فرمودند: «سیم‌کشیش مجٌل داره، الان که مینی(می‌بینی؟) وخ(وقت؟) ندارم، برو یه‌وخ بیا وخ داشه باشم…»

با لبخند ملیحی عرض کردم: «سلام من را به مادر رسانده، از ایشان تشکر کنید. خدا نگهدار»

اومدم خونه و توی راه هی به‌خودم فحش می‌دادم که آخه برای چی باجه‌ی به اون راحتیِ ایران‌خودرو رو رها کرده و به‌دنبال باجه‌های سیار می‌گردم.
تا رسیدم گوشی رو برداشتم و … الو 118؟ شماره‌ی مرکز رزرو جا در باجه‌ی ایران‌خودرو رو بدین لطفا….
برای شنبه صبح دوباره وقت مرجوع شدن گرفتم. حالا گیرم این‌جاست که شنبه 7:30 باید سر کلاس باشم، 8:00 باید برم تو باجه…. پیدا کنید پرتغال فروش را….
نمی‌دونم کلاس رو بپیچونم، یا برم نیم‌ساعت بشینم و پاشم بیام بیرون…
عجب گرفتاری شدم….

فکر کنم دیگه بزرگ شدم!

هیییی، امروز بالاخره تونستم یه تصمیم غیرانتحاری بگیریم Big Grin

البته این کار خودش یه کار انتحاری بود، یعنی برای یه‌بار هم که شده، به‌صورت انتحاری، یه تصمیم غیرانتحاری گرفتم Nerd
حالا ببینیم نتیجه‌اش چی می‌شه…

فرایند تصمیم گیری!

قبلا 60بار تو 90 جای دیگه (یا شایدم 90بار تو 60 جای دیگه، دقیقش یادم نیست)، این رو نوشتم.
کاش این نوشتن‌ها دوطرفه بود و یه‌چیزی هم ازش به آدم می‌ماسید که هی مجبور نشی یه مطلب رو 60 بار (یا 90 بارNerd) بنویسی…
به هرحال:

می‌گن یکی از قابلیت‌های یه مدیر اینه که بتونه خوب تصمیم بگیره. اون‌هم تو شرایط سخت و سریع.
یه‌بار تو یه فیلمی یه‌چیزی (میزان قطعیت این جمله رو بسنجیدBig Grin) دیدم خیلی حال کردم، لامصب هرچی فکر می‌کنم اسم فیلم یادم نمی‌آد ولی جریان از این قرار بود که یه فرمانده‌ی جنگی رو بعد از 3-4 سال یه‌خاطر یه تصمیم اشتباه، داشتن محاکمه می‌کردن.
یه‌بار که داشت با یکی از دادستان‌ها صحبت می‌کرد، دادستان خیلی دوستانه ازش پرسید که چرا همچین تصمیمی گرفتی با این‌که الان خودت هم می‌دونی که اشتباه بوده؟! 
طرف هم برای این‌که بگه تصمیمش اشتباه نبوده، یه باغبونی رو نشون داد که داشت تو باغچه کار می‌کرد و گفت: «اگر بهت بگن فقط 3 ثانیه فرصت داری جون اون باغبون رو نجات بدی، چی‌کار می‌کنی؟!…2….3.. فرصتت تموم شد، اون مرده!»
تو درس هوش مصنوعی هم یه همچین چیزی داشتیم، «بعضی وقت‌ها تصمیم سریعِ کمتر درست، بهتر است از تصمیم دیرِ بیشتر درستNerd».

این داستان رو یه استاد دیگه هم به یه مدل دیگه نقل می‌کنه، یکی از تکیه-کلام‌هاش اینه که: «بعضی اشتباه‌ها تاریخی‌اند! نه این‌که تو تاریخ ثبت می‌شن، یعنی برید ببینید تو اون تاریخ چرا همچین تصمیمی گرفته شده بوده. شاید اون موقع درست بوده یا حداقل بهترین تصمیم بوده!»

خلاصه که همه‌ی این اراجیف رو گفتم که آخرش بگم دوباره فردا باید یه‌کار انتحاری بکنم. یه تصمیم انتحاری بگیرم…
خیلی از این‌کارهای انتحاری دل خوشی ندارم. هرچند بعضی وقت‌ها جواب می‌دن…

یه دوستی می‌گفت: «خوب این‌طوری عمل کردن هم یه مدله برای خودش».
گفتم: «آره، ولی اشکالش اینه که نباید مدل بشه، اگر بعضی وقت‌ها باشه خوبه ولی وقتی مدل شد دیگه به درد نمی‌خوره..»

دهه، چرا حتما باید پست‌ها عنوان داشته باشن!؟

دیروز آقای استاد راهنما با مهربانی هرچه تمام‌تر فیش کرد بهم Sad

صبح سر کلاسش دید یه‌کم سگرمه‌هام تو همه، فکر کرد بابت دیروزه. بعد کلاس داشتم می‌رفت بیرون اومد سراغم. اولش اومد از دلم در بیاره، ولی فکر کنم بعدش دید نه‌خیر، من خیلی پرروتر از این حرفام، یه چیزی گفت که دیگه «کان لم یکن شیا مذکورا …» (R) شدم.
من یهو جا خوردم، گفتم ببخشییییید!!!! منظورتون چیه؟!؟ Waiting
یهو دوزاریش افتاد، گفت نهههههههههه یعنی …. و خلاصه «قال کذالک»(R)…

البته به این نتیجه رسیدم که آدم خوبیه، قبلا خیلی باهاش حال نمی‌کردم، فکر می‌کردم زمینی‌ها رو تحویل نمی‌گیره. حالا کمتر فکر می‌کنم این‌جوریه.

بدم نمی‌آد بیشتر باهاش بپرم.

همین جوری‌تر

 image

سفینه‌ی دل نشته بر گل چراغ ساحل نمی‌درخشد

نو تایتل!

امروز روز شلوغی بود، ولی آخرش نفهمیدم خوب بود یا نه.
آخرش نفهمیدم الان باید خوشحال باشم از اتفاقاتی که امروز افتاد، یا این‌که خوشحال باشم از این‌که امروز تموم شد.

شطرنج که بازی می‌کردم، یه‌وقتایی یه مهره رو یه‌جا نگه می‍داشتم که جلوی یه حرکت طرفم رو بگیرم. ولی تو چندتا حرکت بعدی، یادم می‌رفت چرا همچین کاری کردم و مهره رو تکون می‌دادم. بعدشم می‌شد آن‌چه نباید می‌شد.

بعضی‌وقت‌ها هم برعکس بود. یادم می‌رفت و مهره‌ام تا آخره بازی بی دلیل می‌موند اون‌جا!!

حالا قضیه‌ی کارای این چندروزم هم همین شده. بی‌خودی به یه دلیل دیگه، یه کاری رو دنبال می‌کنم. دلیله می‌پره و کاره هم به بیراهه می‌ره!

حالا گیر ندین که این مزخرفات چیه که می‌نویسی، یا این‌که یه‌جوری بنویس که ما هم بفهمیم. اگر می‌شد که می‌نوشتم Sigh

خدا آخر عاقبت همه رو به‌خیر کنه….

الان هم اصلا حوصله‌ی نوشتن تمرین‌های شبکه‌رو ندارم. می‌خوام برم فیلم ببینم. با این‌که هنوز بیشتر از 200تا فیلم ندیده تو آرشیو (بایگانی Nerd)دارم، و بازهم با این‌که دیگه نمی‌خواستم این Lost رو ببینم، اما الان حوصله‌ی گشتن تو آرشیو رو ندارم. فعلا علی‌الحساب یه قسمت از این Lostببینم. هرچند که داستانش دیگه اصلا و به‌هیژوژ(TM) جذابیت نداره، اما خود فیلم جذابیت‌های جانبی که داره..
چی؟!؟ به جان خودم اگر منظورم Kate بوده باشه!!! Liar

یاد ایامی….

یادش بخیر،
این بروبچ به من می‌گفتن تو مثل اینی:

از بس که یهویی می‌پریدم وسط Big Grin

پیام تسلط بر فضا: عدم نیاز به جوی آب

خدارو شکر که این ماهواره رو هوا کردیمااا
وگرنه ممکن بود مردم دنیا فکر کنن که ما جوب آب هم نمی‌تونیم دست کنیم:

IMAGE_079 IMAGE_080
  اگر گفتین کدومش جوبه؟!

 

 

 

حالا دیگه باخودشون حساب نمی‌کنن که این جوب تاحالا 60بار درست شده!

من دارم دچار از خود بیچارگی فلسفی یا به عبارتی یاس وجودی می‌شم.

یه وقت‌هایی معتقد بودم که اگر چیزی رو بدون تغییر، 1000بارهم انجام بدی، بازهم همون نتیجه‌ای رو می‌گیری که دفعه‌ی اول گرفتی.
هنوز هم معتقدم، اما نمی‌دونم چرا فقط هی معتقدم، بعدش بازم معتقدم و معتقدم و معتقدم…
یعنی خوب به جای این معتقد بودن، نمی‌دونم چرا سعی نمی‌کنم یه‌کم تغییر ایجاد کنم.

البته یه نصفه بار به کارایی کردم، ولی خوب چون نصفه بود خیلی کارگر نیفتاد.

این محمد هم با این‌که خیلی عقل درست و حسابی نداره(خداکنه این رونخونه)، اما یه وقت‌هایی یه حرفای قشنگی می‌زنه.
چندوقت پیش می‌گفت: «زندگی یه وقت‌هایی بد جدی می‌شه، و دیگه نمی‌شه شوخی شوخی ازش گذشت».

بابا هم همین‌رو یه‌جور دیگه می‌گن: «آره پسر، تاحالا جای تسفت ن***یدی که بهت ترشح کنه بفهمی دنیا دست کیه….»

یه وقت‌ها خیلی وحشت می‌کنم. امشب هم از اون شب‌هاست، اصلا هم حال و حوصله‌ی هیچ کاری رو ندارم. حتی حوصله‌ی خوابیدن هم ندارم.
قرار فردا هم که کنسل شد، کلی رفته بودم قاقالیلی خریده بودم و دلم رو خوش کرده بودم که یه حال و هوایی عوض می‌کنم.

امروز کلا روز بیخی‌ای بود. اون از صبح که ماشین من‌رو وسط راه گذاشت (بله، دقیقا همین‌کارو کرد) و این‌بار مجبور شدم پارکش کنم و با تاکسی برم تا شرکت، این‌هم از عصری که حتی حوصله‌ی تاکسی گرفتن رو هم نداشتم. زیر بارون تا خود خونه پیاده اومدم…

الان‌هم دلم می‌خواد مثل دختر بچه‌هایی که شکست عشقی خوردن Nerdبشینم زار زار گریه کنم.

 

image

نمی‌دونم چرا این‌دوتا همیشه با هم میاد تو ذهنم:

image

ای پروین، تو برو جلو بوق بزن!!

این شعر رو امروز الهه فرستاد، خیلی اساس بود. به نظرم اومد پا کرده تو کفش پروین اعتصامی.
البته نمی‌دونم شاعرش کیه، شاید خود پروین باشه :

تخم مرغی رفته بود اینترویو

گر که در میدان نرفته کره اسب

گرچه اکنون فرصتت سرآمده

تا مگر کوکو شود یا نیمرو

تجربه را پس چه جوری کرده کسب؟

تو نگو دنیا به آخر آمده

تخم مرغی بود با شور و امید

گفت "شف" با او که: زر زر کافیه!

تخم مرغ آنجا به حال انتظار

خواست تا مرغانه ای باشد مفید

بیش از این هم ماندنت علافیه

ماند تا از ره بیاید نوبهار

فرم استخدام را پر کرده بود

ـ تخم مرغ هم اینقدر پر مدعا

×××

عکس هم همراه خود آورده بود

دست به نطقش ببین بهر خدا!

×××

توی مطبخ از  برای شرح حال

تجربه اول برو پیدا بکن

عید نوروز، عید پاک آمد ز راه

پشت هم کردند هی از او سوال:

بعد فکر پخت و پز با ما بکن

روی هر میزی بساطی  دلبخواه

کیستی تو، از کدامین لانه ای؟

تخم مرغ بینوا با قلب خون

شربت و شیرینی و قند و نبات

بوده ای قبلاً در آشپزخانه ای؟

آمد از آن آشپزخانه برون

تخم مرغ رنگ کرده در بساط

کی ز پشت مرغ افتادی برون؟

رفت غمگین، صاف پیش مادرش

روی میز خانه‌ی بانو بهار

توی ماهیتابه بودی تاکنون؟

تا که گرما گیرد از بال و پرش

یک سبد مرغانه خوش نقش و نگار

تجربه داری و فرزی در عمل

گفت مادرجان مرا هم جوجه کن

تخم مرغ ما نشسته آن میان

جای دیگر کار کردی فی المثل؟

جزو باند جوجه های کوچه کن

میفروشد فخر بر اطرافیان

داغ گشتی توی روغن یا کره؟

مرغ مادر گفت که: دیر آمدی

از همه خوشرنگ تر، خندان و شاد

حل شدی در شنبلیله یا تره؟

پس چرا طفلم به تأخیر آمدی؟

حرف های مادرش آمد به یاد:

با نمک فلفل بهم خوردی دقیق؟

من به تو گفتم بگیر اینجا قرار

بهر هرکس در جهان قدقدقدا

خوب کف کردی شدی کلاً رقیق؟

تو خودت عازم شدی دنبال کار

هست یک جا و مکان قدقدقدا

پشت و رویت سرخ شد روی اجاق؟

مهلت جوجه شدن شد منقضی

نیست بی مصرف کسی قدقدقدا

باد کردی از فشار احتراق؟

پس چه شد کوکوپزی، نیمروپزی؟

هست امکان ها بسی قدقدقدا

تخم مرغ  این حرف ها را که شنید

تخم مرغ اشکش درآمد پیش مام

هرکسی باید بیابد جای خود

روی وحشت زرده اش هم شد سفید!

ماجرا را گفت از بهرش تمام

تا نهد جای مناسب پای خود

ژوری اینترویو هم بی مجال

گفت در نیمروپزی گشتم کنف

پس تو هم توی مدار خویش باش

لحظه‌ای غافل نمیشد از سوال:  

چونکه از من تجربه میخواست شف

فارغ از مأیوسی و تشویش باش

گر "رزومه" داری و "سی.وی" بیار

سابقه یا تجربه با من نبود

چون شبیه تخم‌مرغ است این کره

ورنه بیخود آمدی دنبال کار

آشپزخانه مرا ریجکت نمود

روز و شب گردش کند بی دلهره

گر نداری توی کارت سابقه

موعد جوجه شدن هم که گذشت

خود تو هم هستی عزیزم بیضوی

ردّ ردّی گرچه باشی نابغه

آه مادر بچه ات بیچاره گشت!

در مدار خویش گردش کن قوی

گفت لرزان تخم مرغ بینوا

من از آنجا مانده، زینجا رانده ام

زندگی زیباست، زیبایش ببین

نیست قانون شما بر من روا

فاتحه بر هستی خود خوانده ام

هم ز پائین، هم ز بالایش ببین

خوب من تازه ز مرغ افتاده ام

رفت فرصت های عالی از کفم

تخم مرغ ما ز پند مادری

صفرکیلومترم و آماده ام

حال دیگر کاملاً بی مصرفم

شادمان لم داد آنجا یکوری

هرکسی کرده ز یک جائی شروع

پس در این دنیا به چه چیزی خوشم؟

گفت گر مطبخ به من میداد کار

میکند خورشیدش از یکجا طلوع

میروم الان خودم را میکشم!

در کجا بودم کنون ای روزگار؟

گر نه در جائی خودم را جا کنم

گفت مادر: طفلکم قدقدقدا

گشته بودم جوجه گر روی حساب

تجربه پس از کجا پیدا کنم؟

چند مدت صبر کن بهر خدا

ای بسا که میشدم جوجه کباب

گر که مرواری نباشد در صدف

صبر کن طفلم بیاید نوبهار

پس چه بهتر که بد آوردم زیاد

پس چگونه تجربه آرد به کف؟

باز پیدا میشود بهر تو کار

حال راضی هستم و ممنون و شاد

یه همین‌جوری دیگه

image

کفاره‌ی شراب‌خواری‌های بی حساب                     هوشیار در میان مستان نشستن است

برگ زرینی دیگر در کارنامه‌ی شرکت معظم ایران خودرو

خوب شد این ماشین رو بردم تعمیرگاه که برای بار چهارم مشکلش رفع بشه‌هااااا.

وگرنه امروز زیر بارون اون‌هم وسط اتوبان یهو ماشین خاموش می‌شد و بعد از کلی سلام-صلوات مجبور می‌شدم با دور موتور 1.5 تا خود دانشگاه برم. تازه نیم‌ساعت هم به کلاس یک‌ساعت و نیمیم دیر می‌رسیدم…

داستانی تکراری، حتی تکراری‌تر از داستان یانگوم!

ای بابا، دوباره کار ما به این Linux فرق پدر افتاد!
می‌خوام NS2 روی Ubuntu نصب کنم، تورو خدا این‌رو ببین:

Target audience

Ubuntu 7.10 (8.04?) users that would like to install ns-2 as easy as possible and in Ubuntu-natural way.

بابا جماعت، به نظرتون این انتظار خیلی بی‌جایی از یه سیستم عامله که بشه به راحتی و با 6تا کلیک روش یه نرم‌افزار نصب کرد؟!؟!

این رو داشته باشین تا بگم قضیه چیه:

سلام، 
من دیرور کتاب "زبان فارسی گفتاری" را خریدم.
بفرمایین بنویس، جمله "آخیش راحت شدیم" چه معنی دارد به زبان نوشتاری؟ آخیش چیه؟

این‌هم جواب من:

سلام دنیس عزیز،
امیدوارم خوب و سرحال باشی؛
«آخیش» یک اصطلاح گفتاری است. نمی‌دانم که آیا از کلمه‌ی دیگری گرفته شده است یا نه، ولی این‌جا یه معنی «بالاخره» (at last) به کار رفته است. «راحت شدیم» هم به معنی «خیالمان راحت شد» یا «آسوده شدیم» (relaxed) به کار رفته است.
بدین ترتیب معنی کامل جمله –تقریبا- این است: «at last we got relaxed» .
گفتن معنی آخیش کمی سخت است :D شاید بتوان «whew» را معادل آن در انگلیسی دانست. یا شاید این شکلک یاهو کمک کند: Whew
موفق باشی ;)

==========          ==========          ==========          ==========         

پی.اس: حالا موضوع چیه؟!:

چند وقت پیش، یه پیغام برام اومد از طرف شخصی به نام «دنیس»!!
اولش فکر کردم از این سرکاری‌هاست . از همونایی که یه عکس قشنگ هم ضمیمه دارن و آدم رو قلقلک می‌دن که زودتر بازشون کنه، وقتی بازش می‌کنی هم توش نوشته که «من داشتم تو نت می‌گشتم  و یهویی تو رو پیدا کردم و پروفایلت رو که دیدم خیلی خوشم اومد و .....» خلاصه از این شعرNerdها. آخرش هم می‌فهمی سرکاریه و بی‌خودی دلت رو خوش کرده بودی Sigh
چی؟ نه بابا، من که تاحالا از این‌ها ندیدم و سرکار هم نرفتم، دوستام می‌گفتنBig Grin


خلاصه، وقتی که بازش کردم، یهو یه چیز جالب دیدم توش، یه بابایی (همین دنیس) به زبان شیرین فارسی نوشته بود:

سلام،  اسمم دینیس است. من از روسیه هستم. من فارسی را یاد می گیرم. بفرمایید، اگر می دانی بنویس به من از کجا می توان فیلم های ایرانی دونلود کرد.
متشکرم و خدا نگهدار.
Denis.

اولین عکس‌العمل من گفتن کلمه‌ی مبارک «زکی(TM)» بود. بعدش یه‌کم (فقط یه‌کم هاااا) شاخ در آوردم، بعدش کلی حال کردم که یکی تو این اینترنت کوفتی که زبان فارسی حتی تو لیست 50 تا زبون معمول سایت‌های اصلی‌اش هم نیست فارسی نوشته و آخر این‌که یکی رفته «فارسی یااااااد گرفته»!؟!؟!؟ (آخه چرا یکی باید بره فارسی یادبگیره؟!؟ I dont know)
ولی خداوکیلی کلی حال داد. دیدن این‌که یکی به زبون تو (اون‌هم زبونی که این‌قدر مهجوره) یه چیزی برات نوشته اون‌هم به این خوبی و روونی!!

جوابش رو دادم، هرچند خودم هم نمی‌دونستم (آخه کی فیلم فارسی می‍بینی، حالا دیدنش هیچی، کی دانلود می‌کنه!؟!؟!!!!، حالا اون‌هم به کنار، اصلا کی آپلودش می‌کنه Rolling on the floor!!!!!)

بعدش‌هم بهش گفتم که اگر فیلم خاصی رو می‌خواد، من می‌تونم براش بگیرم و بفرستم. چی؟ نه‌خیر یادم نرفت خودم رو معرفی کنم، گفتم بهش که «فردین» هستنNerd.

 

حالا یه چند وقتی هست که داریم پیغام ردوبدل می‌کنیم. تو یاهو هم من‌رو اضافه (add، دیگه قراره که تو فارسی نوشتن کم نیاریم)کرده  یه چندین باری هم روشن (on Big Grin) شده اما هنوز با هم صحبت نکردیم. فکر کنم روش نمی‌شه.

 

خلاصه که خیلی برام جالب بود.

البته یه نکته هم هست که بدجوری فکرم رو مشغول کرده‌هااااا، اون‌هم اینه که آخه چرا به جای این آقای دنیس (که عکسش رو هم گذاشته بود تو پروفایلشWaiting) ، یه دخترخانم ترگل-ورگل نمی‌خواد فارسی یاد بگیره که آدم بیشتر راغب باشه بهش کمک کنه Big GrinCoolSillyWhistling!؟؟!؟!

زکی (TM)

من نمی‌دونم اگر این‌همه جوش این امتحان رو نمی‌زدم دیگه می‌خواستم چه‌طوری بدمش....

 

پی.اس: با کمال تاسف بدین وسیله اعلام می‌دارد به علت فوت راوی این مکان تا اطلاع ثانوی تعطیل است.

فردا: یوم لا ینفع مال و لا بنون....

دیگه یه خواب تا امتحان شبکه بیشتر نمونده!

نمی‌دونم این خوبه یا بده، اما بالاخره که تموم شد...

 

حالا هم نشستم دارم می‌خونم، البته درس نمی‌خونماااا، دارم یه-ریز می‌گم:

الهی به  محمد، به محمد، به محمد....

 

آخرشم طبق معمول:

لئن انجیتنا من هذه، لنکونن من الشاکرین Big Grin

 

پی.اس: این خدا هم بنده‌ی‌خدا ساده‌است هاااااا‌..