چند وقت بود غر نزده بودم، گفتم نگین لال شده

می‌گفت: «آدم‌هایی که درست و حسابی شنا بلد نیستن رو دیدی؟! برای یه‌کم جلو رفتن، این‌قدر دست‌و پا می‌زنن که خسته می‌شن. حالا نمی‌دونم مدل کار کردن ما هم همین‌طوری که خسته می‌شیم، یا واقعا کارها خیلی زیادن»

من هم الان همین‌رو می‌خواستم بگم. ولی دیگه چون قبلا یکی گفته نمی‌گم.

12 نظرات:

Nasibe گفت...

واقعا کارا زیاده... :))

سعيد گفت...

نه راوي، دوره شنا كردن ديگه گذشته... همه قايق موتوري دارن!!!

راوی گفت...

آره نصیبه، کارا که واقعا زیاده :D
سعیدجان، مگه تو قایق موتوری نِمِشه شنا رفت؟ (این رو با لهجه‌ی مِشدی بخونید که ایهام داشته باشه).

سعيد گفت...

ها، راست بگفتي پسر جان،... ... .... ....، فردا ميريم در خانه شان!!!(لهجشو هم خودت ميدوني)!!!

راوی گفت...

:))

Nasibe گفت...

راوی! یونیو که نمیای, بلاگ هم که نمینویسی... هدی راست میگه دیگه: مشکوک هستین...

Unknown گفت...

کارای شرکت زیاده و گرنه که ایشون برای ... وقت نمی ذاره! من میدونم! ;)
:p
:D

راوی گفت...

آره نصیبه، خودمم دارم به خودم شک می‌کنم کم کم :D
ای مریم، شیطنت نکن!!

Nasibe گفت...

راوی...من منتظرم که هفته ی یه عالمه با دوستام خوشحالی کنم;)

راوی گفت...

نصیبه، امیدوارم همیشه شاد باشی و خوشحالی کنی ;)

Reyhan گفت...

الهی همتون سوسک شید که من آخرین نفرم که مفهمم
D:

راوی گفت...

:D بابا بین اولی و آخری خیلی هم فاصله نبود آخه :D:D

ارسال یک نظر