يه‌وقتايي خيلي به‌خودم بدهكار مي‌شم. حس مي‌كنم سنگ رو برداشتم و انداختم ته چاه…
ديدن ناراحتيِ بقيه سخته. خصوصا اگر حس كني تو هم مقصري. يا حداقل تو مي‌تونستي نذاري اين‌طوري بشه.
يه وقتايي بهش حسوديم ميشه. خيلي….
يا ليتني، كنت معكم….
پستها
کودک درون
۵ سال قبل
7 نظرات:
هو نووووز... شايد اون سنگ ته چاه، كمك كنه كه ته چاه نمونه. شبا حساباتو با خودت تسويه كن... نگهش ندار كه بارت خيلي سنگين ميشه.
آقای مهندس ! آخ کسی که هدی رو داشته باشه غر زدنش دیگه چی ئه
باشه قبول یه مملکتی هست که اگه هدی هم داشته باشی، یه چیزهایی روی اعصاب هستش...اما آزاد خان اهنین و اینها خوب این بدی ها رو بردبار هست...
ببین من واقعا معذرت میخوام؛ این وبلاگ آدرس فید نداره... من تووی گوگل ریدر ادد میکنم فید ها رو و آپ شدن رو از اونجا میبینم؛ گویا بلاگ شما ادد نمیشده؛ برای همینم من آپ رو نیمیدیم...
امروز هم اومده بودم بنویسم بابا یه بلاگ بنویس... راستش همون دیروز که دیدمتون میخواستم بگم؛ اما با آقای همکلاسی ما بودین؛ گفتم شاید خوب نباشه وقت شما و دوستتون رو بگیرم...
خلاصه اینکه ما کلی خوشحال شدم اسم من اینجا هست و کلی خوشحالتر که اپ شده اینجا و یه عالمه یه عالمه خوشحال که دیروز شما رو دیدم و هدی رو ...
راستی شما و هدی به من شیرینی ندادین آ :(
آقای مهندس! موافقم که یه شیرنی یکشنبه ی دیگه به من بدین...اخه همون روز با دکتر سربازی قرار دارم، کلی روحیه میشه واسم...اکی؟ هدی جون تو چی؟ اکی؟ ...
یعنی نه :(
نخواستیم اصلا...خب بیاید من به شما شیرینی بدم ...
نصيبه جونم بيا خودم بهت يه روز شيريني ميدم اين آزاد كه زياد آفتابي نميشه... تو كه هميشه به ما شيريني ميدي :دي
الهی هدی عزیزم...چقدر تو نازی آخه...واقعی واقعی ای اقای آزاد بهترین دختر دنیا رو گرفته ها...
میگم میخوام آقاتون هم باشه ببینم اصلا چطوری میخواد شیرینی بده
ببین بهش بگو من مثل دوستش نهار نخواستم بابا؛ من همون بستنی حصیری که ناستلژیک هم هست، دوس دارم :( یکشنبه خوبه ها :)
اعتراف كنم منم عين نصيبه نمي دونستم اينجا داره آپ مي شه...
قربونت برم نصيبه جون خيلي خيليييييييييييي ماهيييي دختر :*
خودم يكشنبه بهت بستني ميدم :دي
از فوضولي مُردم آقا آزاد به كي حسوديت ميشه؟؟؟
اوهوي، رفقا اينجا براي هم پپسي باز نكنيد..
اينجا مكان عموميه...
ارسال یک نظر