هرچی اینور و اونور مینویسی و دیوار مردم رو خط خطی میکنی، ولی آخرشهم باید بیای اینجا خودت رو خالی کنی.
سلام خونه. سلام.
ساعت تقريبا صبحه و من يه تايمر ١٢ روزه ست كردم.
صبح كه پاشدم مي شه ١١.
- گودباي
راستي يادم رفت بگم كه خدا رو شكر به بركت وجود خيلي چيزا و خيلي كسا، كلا blogspot فيلتر شد. خدا رو صدهزار مرتبه شكر.
گیرم که در باورتان به خاک نشستهام
و ساقههای جوانم از ضربههای تبرهاتان زخمدار است
با ریشه چه میکنید؟!
گیرم که بر سر این بام، بنشسته در کمین پرندهای
پرواز را علامتِ ممنوع میزنید
با جوجههای نشسته در آشیانه چه میکنید؟
گیرم که میزنید، گیرم که میبرید، گیرم که میکشید
با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟!
امروز دوباره «حاج کاظم» برای «فاطمهاش» نامه نوشت.
اینبار اما جانسوزتر. خیلی جانسوزتر.
و دوباره شریعتی رو دیدم که میگفت: «در عجبم از مردمي كه خود زير شلاق ظلم و ستم زندگي ميكنند و بر حسيني ميگريند كه آزادانه زيست.»
تو که دستت به نوشتن آشناست،
دلت از، جنس دل خستهی ماست،
دل دریا رو نوشتی، همه دنیا رو نوشتی، دل ما رو بنویس.
بنویس، هرچه که ما رو به سر اومد،
بد قصهها گذشت و بدتر اومد،
بگو از ما که به زندگی دچاریم،
لحظهها رو میکشیم، نمیشماریم،
بنویس، از ما که در حال فراریم،
توی این پاییز برگ، فکر بهاریم.
خوشحال كردن بقيه خيلي حال ميده. خصوصا وقتي كه غافلگيرشون ميكني
پي.اس: داشتن يه رفيق خوب هم خيلي حال ميده. سعي كنيد هميشه يه رفيق خوب داشته باشين.
رفيقي كه هروقت، تاكيد ميكنم هروقت ازش بخواين بدون هيچ چون و چرا و با وجود بودن در هر شرايطي، همراهيتون كنه و تا تهش هم باشه.
جا داره همينجا يه ايول پشت سرش بگم: ايول، خيلي ايول
و خطِ آخرش باعث شد من بعد از خوندنش 3 بار پشت سرهم بلند بگم: بع….بع…
در اين خاک زرخيز ايران زمين
نبودند جز مردمي پاک دين
همه دينشان مردي و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کيششان
گنه بود آزار کس پيششان
همه بنده ناب يزدان پاک
همه دل پر از مهر اين آب و خاک
پدر در پدر آريايي نژاد
ز پشت فريدون نيکو نهاد
بزرگي به مردي و فرهنگ بود
گدايي در اين بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر ميهن فراموش ما
که انداخت آتش در اين بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کرديم کين گونه گشتيم خار؟
خرد را فکنديم اين سان زکار
نبود اين چنين کشور و دين ما
کجا رفت آيين ديرين ما؟
به يزدان که اين کشور آباد بود
همه جاي مردان آزاد بود
در اين کشور آزادگي ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمايه بود آنکه بودي دبير
گرامي بد آنکس که بودي دلير
نه دشمن دراين بوم و بر لانه داشت
نه بيگانه جايي در اين خانه داشت
از آنروز دشمن بما چيره گشت
که ما را روان و خرد تيره گشت
از آنروز اين خانه ويرانه شد
که نان آورش مرد بيگانه شد
چو ناکس به ده کدخدايي کند
کشاورز بايد گدايي کند
به يزدان که گر ما خرد داشتيم
کجا اين سر انجام بد داشتيم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگي کردن و زيستن
اگر مايه زندگي بندگي است
دو صد بار مردن به از زندگي است
بيا تا بکوشيم و جنگ آوريم
برون سر از اين بار ننگ آوريم
فردوسي
سلام بابا!!(R)