میگفت: «خیلی جالبه، «ژاورت» که دنبال این ژال والژان بدبخت بود، کار عجیبی نمیکرد که! فقط داشت طبق قانون رفتار میکرد، دقیقا طبق قانون. مشکلش اینجا بود که نمیقهمید این قانون اگر اینقدر درست بود، میدادیمش به ماشین که برامون زندگی کنه دیگه. خودمون هم میرفتیم میشستیم تماشا میکردیم.»
حرفش خیلی قشنگ بود. مخصوصا اونجاش که ادامه داد: «آخرش هم که دید اشتباه میکرده، پرید تو آب. اونهم با لباس پلیسش. این کارش خیلی معنی داشت، خیلی. هم معنی داشت، هم نشون میدادن این کاراکتر شخصیت داره، واقعا شخصیت داره. هرکسی نمیتونه اینکار رو بکنه.»
من اول باید اضافه کنم که: تازه کو کسی که این مدلی باشه؟! کو کسی که همین قانون رو هم واقعا به خاطر قانون بودنش و البته همه جاش رو با هم اجرا کنه؟
بعدشهم باید بگم که راست میگفت، هرکسی نمیتونه اینکارو کنه. معمولا آدمها وقتی واقعا میفهمن که خوردن زمین، یا تا خونه سینهخیز میرن، یا اینکه داغون میشن. خصوصا اگر این اشتباهه خیلی استراتژیک باشه!
نمیدونم تاحالا اینرو چندبار و چندجا نوشتم و گفتم، اما بازم دوست دارم بگم، میگفت:
Some people don’t know what to do when their belief system collapses!
البته انتحاب بین این دو به زور و قدرت و انسانیت و حتی رو و خلاصه شرایط دیگه بستگی داره.
چندتا آدم میشناسی که بلد باشن اشتباهشون رو جبران کنن؟ یا چندتا آدم میشناسی که حاضر باشن قبول کنن اشتباه کردن؟ اصلا چندتا آدم میشناسی که حاضر باشن فکر کنن که نکنه اشتباه میکنن؟!
حالا همهی اینها رو گفتم که آخرش بگم که خیلی ناجوره یه روزی ببینی همهی پایههای فکری و اعتقادیت رفته زیر سوال! یعنی هرچی خطکش داشتی خراب بوده، به 2 سانتی اشتباه داشته!! این خیلی بده. خیلی.
تو یه چنین روزی 2تا اتفاق ناجور میافته، یکی به همهی حرفهایی که زدی و کارهایی که کردی فکر میکنی! که ای بابا، چه جاهایی چه تاثیرات اشتباهی رو بقیه گذاشتم…
از اون بدتر اینه که فکر میکنی، ای داد بیداد، نکنه ایندفعه هم دارم اشتباه میکنم!! نکنه چندوقت بعد بفهمم که این راه هم اشتباه بوده؟!
این 2تا شاید عمدهترین دلیلهایی باشن که نذارن از اون اشتباهت دل بکنی. اون وقته که یا میخزی تو غار دلت و یا شروع میکنی به توچیه کردن. توچیه کار خودت یا جتی بقیه.
آخرش اینکه: بله، واقعا همینقدر سخته. شاید از این هم بیشتر.
0 نظرات:
ارسال یک نظر