بعضیچیزها دیدن و شنیدن و انجام دادنشون خیلی لذتبخشه. حتی اگه برای بارِ چندم باشه. یکی از این به اصطلاح چیزها، فیلم لئونه.
وقتی اومدم خونه ملت داشتن لئون میدیدن. تا نگام به تلویزیون افتاد میخکوب شدم، نشستم تماشا. تا آخرش دیدم، شاید فقط برای اون صحنهی آخر، جایی که دوربین از بالا ماتیلدای درحالِ کاشتنِ باقیماندهی گلدونِ لئون رو نشون میده و اون شاهکارِ استیگ که همینطوریاش هم خوب هست، اما با حال و هوای این فیلم و این صحنهی پایانی دیگه واقعا میشه کان لم یکن شیئا مذکورا®.
انصافا فیلم خداییه، ولی به قول مِستر وهبی (رحمت الله علیه): «کلایمکسش»(TM) اون آخرشه، وگرنه که همهجاش ردیفه.
ایندفعه با اینکه بار هزارم بود میدیدمش، سرِ یهجاش داشت اشکم در میومد، میگفت:
There are rules.
No women no kids!
من نمیدونم چرا این کفار و منافقینی که پایههای فکریشون رو از خدا و پیغمبر ما نگرفتن، بازم چهارچوبایی دارن که ما خیلی نداریم؟! نه اینکه همهشون به یه اندازه رعابت میکنن، یا حتی نه اینکه خیلی وقتها این چهارچوبها بیشتر از حرف نیست، اما همین که بدون رجوع به مرجع تقلیدشون! به حداقل همونجایی رسیدن که ما رسیدیم خیلی جالبه.
رفتم تو حالوهوای اوضاع کنونیمون. اوضاعی که انصافا خیلی بیخیه. اوضاعی که توش فقط بحثِ شرایط زندگی و سختیهای فیزیکی نیست. اوضاعی که باعث میشه تمام داشتههای ذهنیات، تمامِ پیشفرضهایی که برای خودت داشتی همهشون باهم برن زیر سئوال. همهشون یهویی.
هنوز که هنوزه اینطرف و اونطرف اخباری میشنوی که بیشتر به خودت لعنت میفرستی که چرا نمیدیدم، چرا نمیرفتم دنبالش تا قضیه برام روشنتر بشه. و الان که دیگه تا خرخره رفتم تو داستان، میفهمم که ای دادِ بیداد، اینجا که سمت ترکستانه؟!؟!
دیگه اصلا معلوم نیست باید زیر پرچم کی سینه زد. هر پرچمی رو که نگاه میکنی قرآنیه سر نیزه.
تازه از همه بدتر اینه که دیگه حرفت هم برو نداره. نه برای بقیه، نه برای خودت. و اینه که برات دردناکه(TM). یکی میگفت وقتی یکی که مقبولیت نسبی داره و از 1000تا حرفش حداقل 10تاش شدیدا مورد قبولت هست، میره زیرسؤال، اونم بهصورت عمده و همگانی، دیگه برای دفاع از اون 10تا حرفِ درست باید سگ بیاری باقالی بار کنی…
دیگه ریخت بعضیها حالِ آدم رو بهم میزنه. نه اینکه قیافهشون زشت باشه، آدم حالش از کاراکترشون بهم میخوره. آدم یاد فیلم «تشریفاتِ» فخیمزاده میافته. خصوصا اونجاش که یکی از زندانیها به توحیدِ تقلبی گفت: «بوی گندِ تو باعث میشه بویِ گند خودم از یادم بره»…
و چهقققققققدر بیانصافن(این حداقل چیزی بود که میتونستم بگم) اونایی که هنوز هم دارن کورکورانه حرفهای قبلی رو تکرار میکنن. و اینها اصلا به این کار ندارن که «ما قال» و فقط «من قال»، یادمه دبیرستان، بندهی خدایی استادمون بود که میگفت: «پس چی که اگه فلانی بگه ماست سیاهه من ماست رو سیاه میبینم». و الان امروز همون فلانیهای دارن میگن که ماست سیاهه و همون استادها دارن ماست رو سیاه میبینن. شاید فقط باید اتفاقهایی که برای بقیه افتاده بهطور مستقیم برای خودشون بیافته که تکونی بخورن. نمیدونم باید بگم خداکنه اینطوری بشه یا نه.
خیلی احتیاط میکردم که اینجا چیزی ننویسم، به هزار و یک دلیل، اون هزار و یکمایش هم اینکه خیلی یهطرفه است، یعنی تو میای بهصورت یکطرفه به انجام دادنِ کارها بهصورت یکطرفه اعتراض میکنی، یهکم خودمتناقض میشه.
اما بههرحال امشب دیگه خیلی جلوی خودمو نمیتونم بگیرم.
گر نه کورید و نه کر، گر مسلسلهایتان یکلحظه ساکت میشود، بشنوید و بنگرید،
بشنوید این وای مادرهایِ جانآزرده است، کاندر این شبهای وحشت سوگواری میکنند.
پی.اس 1: یکی نیست به این مادرننه ها بگه اگه اینقدر بهحقاید و شونصد درصد مردم با شمان، دیگه این بامبولا چیه که تا تقی به توقی میخوره میریم توی لاکدان پروسیجر… دوباره الان هرچی Messenger و Encrypted Traffic و حتی Streamهست رو بستن.
ای سگ به قبر پدرتون….
3 نظرات:
سرزميني كه سهم آزادي كمترين هست...چي بگم!
از اون شعرهاي خانمان برانداز بود، كه تا فيلمشو نديدم، معنيشو نفهميدم...
I know that the spades are the swords of a solider
I know that the clubs are weapons of war
I know that diamonds mean money for this art
But, that's not the shape of my heart
آره نصیبه، آدم نمیدونه چی بگه :-<
به سعید: واااای فوقالعاده است، و گذشته از فوقافعاده بودنش بهجاست. کاااااملا بهجاست. یعنی بعد از اون فیلم ...
ارسال یک نظر