اين كه تا صبح بشيني و با يه مشكلِ تكراري سر-و-كله بزني و اعصابت خورد بشه كه چرا اصلا يهذره پيشرفت هم حاصل نميشه رو داشته باش.
حالا عجب حالي ميده آخرش، تو وقتهاي تلف شده، در عين ناباوري، درحالي كه ديگه خيلي به پايانِ وقتت نمونده، يهويي(=ناگهاني:D)، بدون اينكه دقيقا بفهمي از كجا، ولي درست شه…
امروز اينطوري شد.
2 نظرات:
یادمه اونجا معمولا اینطوری میشد :)
:))))
خوب یادته :D
ارسال یک نظر