زندگی، جنگ و دیگر هیچ

یه وقتایی برای این‌که از درد و سختی جنگِ تو یه جبهه فرار کنی، می‌ری درگیر یه جنگ دیگه می‌شی.
دیگه فکر نمی‌کنی که جنگیدن همزمان تو چندتا جبهه، کار رو خیلی پیچیده‌تر می‌کنه.

یه وقت‌هایی فقط می‌خوای شرایط عوض بشه، حتی اگر ظاهرا کار سخت‌تر و شرایط بدتر بشن. تو فقط دنبال تغییری.
می‌گی اوضاع ماسیده، باید یخش رو آب کرد، هرچند که چندقدم هم عقب‌گرد کنیم.

بعدش‍هم باید امیدوار باشی که اوضاع خوب بشه.

یادی هم کنم از عزیز دلمون، احمد کوهی: از اولش‌هم بازنده من بودم…®

 

زندگی سخته. حالا یه‌سری می‌گن سخت و جالب. من که می‌گم سخت و بی‌خود.

ولی آخرش که فکر می‌کنی، می‌بینی که اصولا چاره‌ای نداری. باید بجنگی، هرچی هم می‌خواد بشه، بشه، و البته هم می‌شه.

همینه که «به زندگی دچاریم®»

 

 

پ.ن: البته جنگ از پشت خیلی سخت‌تر از جنگ از جلوست Nerd

4 نظرات:

Nasibe گفت...

اصلنم سخت نیست, جنگم نیست..."زندگی یه روزگاره که تنها شادیش موندگاره" و سهم ما هم از اون ,همین افتخارفرداهامون به ترشلد بالامون در تحملهای امروزه

راوی گفت...

نمی‌دونم، شایدم واقعا این‌طوری باشه...

پژمان گفت...

زندگی سخت و گُهه و متاسفانه انتخاب بهتری نداریم از زندگی! به قول شاعر بهش دچاریم! آره آزاد جونم آره آره
هی هیییی هییییییییییییییییییییییییی

راوی گفت...

:))آره :D

ارسال یک نظر