ای پروین، تو برو جلو بوق بزن!!

این شعر رو امروز الهه فرستاد، خیلی اساس بود. به نظرم اومد پا کرده تو کفش پروین اعتصامی.
البته نمی‌دونم شاعرش کیه، شاید خود پروین باشه :

تخم مرغی رفته بود اینترویو

گر که در میدان نرفته کره اسب

گرچه اکنون فرصتت سرآمده

تا مگر کوکو شود یا نیمرو

تجربه را پس چه جوری کرده کسب؟

تو نگو دنیا به آخر آمده

تخم مرغی بود با شور و امید

گفت "شف" با او که: زر زر کافیه!

تخم مرغ آنجا به حال انتظار

خواست تا مرغانه ای باشد مفید

بیش از این هم ماندنت علافیه

ماند تا از ره بیاید نوبهار

فرم استخدام را پر کرده بود

ـ تخم مرغ هم اینقدر پر مدعا

×××

عکس هم همراه خود آورده بود

دست به نطقش ببین بهر خدا!

×××

توی مطبخ از  برای شرح حال

تجربه اول برو پیدا بکن

عید نوروز، عید پاک آمد ز راه

پشت هم کردند هی از او سوال:

بعد فکر پخت و پز با ما بکن

روی هر میزی بساطی  دلبخواه

کیستی تو، از کدامین لانه ای؟

تخم مرغ بینوا با قلب خون

شربت و شیرینی و قند و نبات

بوده ای قبلاً در آشپزخانه ای؟

آمد از آن آشپزخانه برون

تخم مرغ رنگ کرده در بساط

کی ز پشت مرغ افتادی برون؟

رفت غمگین، صاف پیش مادرش

روی میز خانه‌ی بانو بهار

توی ماهیتابه بودی تاکنون؟

تا که گرما گیرد از بال و پرش

یک سبد مرغانه خوش نقش و نگار

تجربه داری و فرزی در عمل

گفت مادرجان مرا هم جوجه کن

تخم مرغ ما نشسته آن میان

جای دیگر کار کردی فی المثل؟

جزو باند جوجه های کوچه کن

میفروشد فخر بر اطرافیان

داغ گشتی توی روغن یا کره؟

مرغ مادر گفت که: دیر آمدی

از همه خوشرنگ تر، خندان و شاد

حل شدی در شنبلیله یا تره؟

پس چرا طفلم به تأخیر آمدی؟

حرف های مادرش آمد به یاد:

با نمک فلفل بهم خوردی دقیق؟

من به تو گفتم بگیر اینجا قرار

بهر هرکس در جهان قدقدقدا

خوب کف کردی شدی کلاً رقیق؟

تو خودت عازم شدی دنبال کار

هست یک جا و مکان قدقدقدا

پشت و رویت سرخ شد روی اجاق؟

مهلت جوجه شدن شد منقضی

نیست بی مصرف کسی قدقدقدا

باد کردی از فشار احتراق؟

پس چه شد کوکوپزی، نیمروپزی؟

هست امکان ها بسی قدقدقدا

تخم مرغ  این حرف ها را که شنید

تخم مرغ اشکش درآمد پیش مام

هرکسی باید بیابد جای خود

روی وحشت زرده اش هم شد سفید!

ماجرا را گفت از بهرش تمام

تا نهد جای مناسب پای خود

ژوری اینترویو هم بی مجال

گفت در نیمروپزی گشتم کنف

پس تو هم توی مدار خویش باش

لحظه‌ای غافل نمیشد از سوال:  

چونکه از من تجربه میخواست شف

فارغ از مأیوسی و تشویش باش

گر "رزومه" داری و "سی.وی" بیار

سابقه یا تجربه با من نبود

چون شبیه تخم‌مرغ است این کره

ورنه بیخود آمدی دنبال کار

آشپزخانه مرا ریجکت نمود

روز و شب گردش کند بی دلهره

گر نداری توی کارت سابقه

موعد جوجه شدن هم که گذشت

خود تو هم هستی عزیزم بیضوی

ردّ ردّی گرچه باشی نابغه

آه مادر بچه ات بیچاره گشت!

در مدار خویش گردش کن قوی

گفت لرزان تخم مرغ بینوا

من از آنجا مانده، زینجا رانده ام

زندگی زیباست، زیبایش ببین

نیست قانون شما بر من روا

فاتحه بر هستی خود خوانده ام

هم ز پائین، هم ز بالایش ببین

خوب من تازه ز مرغ افتاده ام

رفت فرصت های عالی از کفم

تخم مرغ ما ز پند مادری

صفرکیلومترم و آماده ام

حال دیگر کاملاً بی مصرفم

شادمان لم داد آنجا یکوری

هرکسی کرده ز یک جائی شروع

پس در این دنیا به چه چیزی خوشم؟

گفت گر مطبخ به من میداد کار

میکند خورشیدش از یکجا طلوع

میروم الان خودم را میکشم!

در کجا بودم کنون ای روزگار؟

گر نه در جائی خودم را جا کنم

گفت مادر: طفلکم قدقدقدا

گشته بودم جوجه گر روی حساب

تجربه پس از کجا پیدا کنم؟

چند مدت صبر کن بهر خدا

ای بسا که میشدم جوجه کباب

گر که مرواری نباشد در صدف

صبر کن طفلم بیاید نوبهار

پس چه بهتر که بد آوردم زیاد

پس چگونه تجربه آرد به کف؟

باز پیدا میشود بهر تو کار

حال راضی هستم و ممنون و شاد

0 نظرات:

ارسال یک نظر