این شعر رو امروز الهه فرستاد، خیلی اساس بود. به نظرم اومد پا کرده تو کفش پروین اعتصامی.
البته نمیدونم شاعرش کیه، شاید خود پروین باشه :
تخم مرغی رفته بود اینترویو | گر که در میدان نرفته کره اسب | گرچه اکنون فرصتت سرآمده |
تا مگر کوکو شود یا نیمرو | تجربه را پس چه جوری کرده کسب؟ | تو نگو دنیا به آخر آمده |
تخم مرغی بود با شور و امید | گفت "شف" با او که: زر زر کافیه! | تخم مرغ آنجا به حال انتظار |
خواست تا مرغانه ای باشد مفید | بیش از این هم ماندنت علافیه | ماند تا از ره بیاید نوبهار |
فرم استخدام را پر کرده بود | ـ تخم مرغ هم اینقدر پر مدعا | ××× |
عکس هم همراه خود آورده بود | دست به نطقش ببین بهر خدا! | ××× |
توی مطبخ از برای شرح حال | تجربه اول برو پیدا بکن | عید نوروز، عید پاک آمد ز راه |
پشت هم کردند هی از او سوال: | بعد فکر پخت و پز با ما بکن | روی هر میزی بساطی دلبخواه |
کیستی تو، از کدامین لانه ای؟ | تخم مرغ بینوا با قلب خون | شربت و شیرینی و قند و نبات |
بوده ای قبلاً در آشپزخانه ای؟ | آمد از آن آشپزخانه برون | تخم مرغ رنگ کرده در بساط |
کی ز پشت مرغ افتادی برون؟ | رفت غمگین، صاف پیش مادرش | روی میز خانهی بانو بهار |
توی ماهیتابه بودی تاکنون؟ | تا که گرما گیرد از بال و پرش | یک سبد مرغانه خوش نقش و نگار |
تجربه داری و فرزی در عمل | گفت مادرجان مرا هم جوجه کن | تخم مرغ ما نشسته آن میان |
جای دیگر کار کردی فی المثل؟ | جزو باند جوجه های کوچه کن | میفروشد فخر بر اطرافیان |
داغ گشتی توی روغن یا کره؟ | مرغ مادر گفت که: دیر آمدی | از همه خوشرنگ تر، خندان و شاد |
حل شدی در شنبلیله یا تره؟ | پس چرا طفلم به تأخیر آمدی؟ | حرف های مادرش آمد به یاد: |
با نمک فلفل بهم خوردی دقیق؟ | من به تو گفتم بگیر اینجا قرار | بهر هرکس در جهان قدقدقدا |
خوب کف کردی شدی کلاً رقیق؟ | تو خودت عازم شدی دنبال کار | هست یک جا و مکان قدقدقدا |
پشت و رویت سرخ شد روی اجاق؟ | مهلت جوجه شدن شد منقضی | نیست بی مصرف کسی قدقدقدا |
باد کردی از فشار احتراق؟ | پس چه شد کوکوپزی، نیمروپزی؟ | هست امکان ها بسی قدقدقدا |
تخم مرغ این حرف ها را که شنید | تخم مرغ اشکش درآمد پیش مام | هرکسی باید بیابد جای خود |
روی وحشت زرده اش هم شد سفید! | ماجرا را گفت از بهرش تمام | تا نهد جای مناسب پای خود |
ژوری اینترویو هم بی مجال | گفت در نیمروپزی گشتم کنف | پس تو هم توی مدار خویش باش |
لحظهای غافل نمیشد از سوال: | چونکه از من تجربه میخواست شف | فارغ از مأیوسی و تشویش باش |
گر "رزومه" داری و "سی.وی" بیار | سابقه یا تجربه با من نبود | چون شبیه تخممرغ است این کره |
ورنه بیخود آمدی دنبال کار | آشپزخانه مرا ریجکت نمود | روز و شب گردش کند بی دلهره |
گر نداری توی کارت سابقه | موعد جوجه شدن هم که گذشت | خود تو هم هستی عزیزم بیضوی |
ردّ ردّی گرچه باشی نابغه | آه مادر بچه ات بیچاره گشت! | در مدار خویش گردش کن قوی |
گفت لرزان تخم مرغ بینوا | من از آنجا مانده، زینجا رانده ام | زندگی زیباست، زیبایش ببین |
نیست قانون شما بر من روا | فاتحه بر هستی خود خوانده ام | هم ز پائین، هم ز بالایش ببین |
خوب من تازه ز مرغ افتاده ام | رفت فرصت های عالی از کفم | تخم مرغ ما ز پند مادری |
صفرکیلومترم و آماده ام | حال دیگر کاملاً بی مصرفم | شادمان لم داد آنجا یکوری |
هرکسی کرده ز یک جائی شروع | پس در این دنیا به چه چیزی خوشم؟ | گفت گر مطبخ به من میداد کار |
میکند خورشیدش از یکجا طلوع | میروم الان خودم را میکشم! | در کجا بودم کنون ای روزگار؟ |
گر نه در جائی خودم را جا کنم | گفت مادر: طفلکم قدقدقدا | گشته بودم جوجه گر روی حساب |
تجربه پس از کجا پیدا کنم؟ | چند مدت صبر کن بهر خدا | ای بسا که میشدم جوجه کباب |
گر که مرواری نباشد در صدف | صبر کن طفلم بیاید نوبهار | پس چه بهتر که بد آوردم زیاد |
پس چگونه تجربه آرد به کف؟ | باز پیدا میشود بهر تو کار | حال راضی هستم و ممنون و شاد |
0 نظرات:
ارسال یک نظر