چندبار شده تاحالا یه چیزی بمونه تو دلت و نتونی بیاریش بیرون؟!
چندبار شده تاحالا که اصلا ندونی اونی که مونده تو دلت چی هست؟
این نوشتن یکی از خوبیهای اینه که وقتی یه چیزای مبهمی تو ذهنت هست، یا اینقدر مجبور میشی راست و ریستشون کنی که حداقل خودت بفهمیشون، یا اینکه به این نتیجه برسی که اصلا چیزی وجود نداره و همش یهسری افکار بیخودی هستن که اصلا حتی نمیشه برای خودت توضیحشون بدی….
الان خیلی خستهام، ولی نمیدونم چرا اصلا دلم نمیخواد برم بخوابم…
نمیدانم چه میخواهم بگویم زبانم در دهان باز بستهاست در تنگ قفس باز است و افسوس، که بال مرغ آوازم شکستهاست …
0 نظرات:
ارسال یک نظر