مرور یک روز دیگه

ساعت تقریبا  6 شده و من تازه تونستم یه‌دقیقه پشت میزم بشینم.
امروز روز بدی نبود. به‌هیچ‌وجه روز بدی نبود. هرچند الان اصلا حس خوبی ندارم. ولی احتمالا از خستگی باشه.

صبح سرکلاس، استاد تمرین‌ها رو نگرفت! حالم گرفته شد، هرچند بهتر از این شد که تحویل بگیره و من نصفه نوشته باشم. ولی خوب، دلم خیلی سوخت.

بعد از دانشگاه رفتم گمرک، برای اولین بار بود که وقتی رسیدم دیدم تقریبا همه‌ی کارها انجام شده! به‌یکی از کارمندهای اون‌جا قول داده بودم که براش یه HDD بخرم و ببرم. امروز بالاخره این‌کارو کردم. فاکتورش رو هم گذاشتم تو کیسه، بعدشم این‌قدر وایستادم تا پولش رو حساب کنه :D البته بنده‌ی خدا فکر نکنم تو فاز حساب نکردن بود، ولی بدش نمی‌اومد که من بگم قابل نداره، عیدت مبارک …
حالا از اون گذشته، بالاخره موفق شدیم آخرین بخش از بارمون رو از گمرک ترخیص کنیم. عجی جاییه این‌جا بابا، خدا نصیبتون نکنه….

بعدش‌هم تو دفتر یه جلسه‌ی نسبتا خوب داشتیم.
آخر از همه هم این‌که بالاخره یه access-server سفارش دادیم، الان هم منتظریم که بیارنش.
این آخریه از همه باحال‌تر بود…

-------------------

ای بابا، ظاهرا این آخره کاری داره از دماغم در میاد! حالا ساعت 7:45 شده. هنوز پیک نیومده! زنگ زدم بهش می‌گه نیم ساعت دیگه می‌رسم. البته فکر کنم دروغ می‌گه مثثه سک. اصلا حواسش نبود باید بیاد این‌جا، من که زنگ زدم می‌گه: «جی؟!؟ کجا!؟ آهااااان…..»

 

پ.ن: این پسره داره این‌جا چی‌کار می‌کنه!؟!؟!؟؟!

0 نظرات:

ارسال یک نظر