اين 2-3 روز تلويزيون اين شعر معلم رو خيلي پخش كرد. خيلي قشنگه. من كه خيلي دوستش دارم:
ديده بگشا اي به شهد مرگ نوشينت رضا
ديده بگشا بر عدم، اي هستي مستي فزا
ديده بگشا اي پس از سوء القضا حسن القضا
ديده بگشا از كرم، رنجور دردستان علي
بحر مرواريد غم، گنجور مردستان علي
ديده بگشا، رنج انسان بين و سيل اشك و آه
كبر پستان بين و جام جهل و فرجام گناه
تير و تركش، خون و آتش، اشك سركش، بيم چاه
ديده بگشا بر ستم در اين فريبستان علي
شمع شبهاي دژم، ماه غريبستان علي
ديده بگشا، نقش انسان ماند با جامي تهي
سوخت لاله، مرد ليلي، خشك شد سرو سهي
زاگهيمان جهل ماند و جهل ماند از آگهي
ديده بگشا اي صنم، اي ساقي مستان علي
تيره شد از بيش و كم آيينهي هستان علي
فقط صد افسوس كه تصاويرش رو اشتباه نشون ميداد.
خصوصا اونجايي كه گفت: كبر پستان بين و جام جهل و فرجام گناه….
پي.اس: يه زماني فكر ميكردم چهقدر راه هست بين آدم و غير آدم. اما اصلا راهي نيست. اصلا.
0 نظرات:
ارسال یک نظر