امروز، یکشنبه!

عجب روزی باشه امروز!!

صبح اول وقت باید پاشم برم بنزین بزنم و امیدوارم باشم که ماشین وسط راه نذارتم تا ساعت 7:30 برسم سر امتحان. البته باید زودتر برسم، چون هم می‌خوام مرور کنم، هم یه چندتا سئوال از بچه‌ها بپرسم.
اگر بشه قبل از بنزین زدن هم باید برم بانک پول بگیرم، الان فهمیدم که هیچی پول ندارم، این پمپ بنزین‌ها هم که بدون پول سخت بنزین می‌دن!

بعد از امتحان باید سریع بشینم امتحان بعدی رو بخونم که 1ساعت بعد از اینه، لازم به ذکر نیست که هیچ‌کدوم رو هم بلد نیستم!

بعد از امتحان دوم هم که باید برم سراغ پروژه‌ی بانک‌اطلاعاتی که اون‌هم کلی کاراش مونده.

آخرین کارم‌هم اینه که برم سر پروژه پایانی با استاد چونه بزنم. امروز جواب ایمیلم رو داد، ولی خیلی گنگ بود، اصلا نفهمیدم! ولی این‌بار دیگه فکر نکنم خیلی چونه بزنم، می‌رم که تکلیفم رو روشن کنم. یه‌جورایی دیگه داره حس بدی بهم دست می‌ده. این بار خیلی از برخورد استاد خوشم نیومد. احساس کردم خیلی رو بازی نمی‌کنه. ج.اب روشن نمی‌ده آدم تکلیفش رو بدونه…

وای، فکرش رو که می‌کنم از کارای فردا سرگیجه می‌گیرم…
البته یه‌چیزی تو وجودم داره می‌گه: بی‌خیال بابا، نگران نباش، مطمئن باش به هیچ‌کدوم از کارات نمی‌رسی…..
ای ول.