یادش به‌خیر

عمر را پایان رسید و جانم از در در نیامد قصه‌ام آخر شد و این غصه را آخر نیامد
جام مرگ آمد به دستم، جام می هرگز ندیدم سال‌ها بر من گذشت و لطفی از دلبر نیامد
مرغ جان در این قفس بی بال و پر افتاد و هرگز آن‌که باید این قفس را بشکند از در نیامد
عاشقان روی جانان جمله بی نام و نشان‌اند نام‌داران را هوای او دمی بر سر نیامد
کاروان عشق رویش صف به صف در انتظارند با که گویم آخر این عشق جهان‌پرور نیامد
مردگان را روح بخشد، عاشقان را جان ستاند جاهلان را این‌چنین عاشق‌کشی باور نیامد

0 نظرات:

ارسال یک نظر