داستان مار و پونه (پونه یا شبنم ؟ شایدم سارا!؟ :-b)

شص(=60) بار قسم خورده بودم که دیگه پام‌رو نذارم تو این ایران‌خودروی ** **. ولی ظاهرا این داستان تمومی نداره! نه که من خیلی خوشم میاد هی برم اون‌جا، خدا هم قربونش برم حواسش هست، هی کارم رو می‌اندازه بهشون.

بعد از یک هفته که بدون ماشین طی‌الارض می‌کردم(و انصافا اشکم در اومد) امروز رفتم ماشین رو ببرم یه‌جای دیگه به‌جز باجه‌های خود ایران خودرو.
آدرس 2-3 جا رو از بروبچ گرفته بودم، اما چون ماشین راه نمی‌رفت!! خیلی انتخابی نداشتم، لاجرم رفتم تا همین سر کوچه ببینم می‌شه کاریش کرد یا نه.
یه 10-15 دقیقه دم در وایستادم تا اوستا تیلیفنش تموم شه. بعدش اومد گفت: «هان؟!»

گفتم شرمنده‌ عزیزِ دل برادر که مزاحم اوقاتتون شدم، لطفا عنایت فرموده و گوشه‌ی چشمی به این اتول بنده‌ی حقیر داشته باشید، باشد که رستگار شود.
فرمودند: «چش هس(ظاهرا منظورشون هست بود) حالا!؟»
عرض کردم: «خیس که می‌شه، راه نمی‌ره!! »
فرمودند: «سیم‌کشیش مجٌل داره، الان که مینی(می‌بینی؟) وخ(وقت؟) ندارم، برو یه‌وخ بیا وخ داشه باشم…»

با لبخند ملیحی عرض کردم: «سلام من را به مادر رسانده، از ایشان تشکر کنید. خدا نگهدار»

اومدم خونه و توی راه هی به‌خودم فحش می‌دادم که آخه برای چی باجه‌ی به اون راحتیِ ایران‌خودرو رو رها کرده و به‌دنبال باجه‌های سیار می‌گردم.
تا رسیدم گوشی رو برداشتم و … الو 118؟ شماره‌ی مرکز رزرو جا در باجه‌ی ایران‌خودرو رو بدین لطفا….
برای شنبه صبح دوباره وقت مرجوع شدن گرفتم. حالا گیرم این‌جاست که شنبه 7:30 باید سر کلاس باشم، 8:00 باید برم تو باجه…. پیدا کنید پرتغال فروش را….
نمی‌دونم کلاس رو بپیچونم، یا برم نیم‌ساعت بشینم و پاشم بیام بیرون…
عجب گرفتاری شدم….

0 نظرات:

ارسال یک نظر