اولین بار این داستان سنگ زدن شوخی-شوخی بچهها و زخمی شدن جدی-جدی غورباقه قورباغه ها رو از مهدی شنیدم.
از وقتیهم که شنیدم انصافا خیلی سعی کردم دقت کنم که یهو اینجوری نشه، ولی خوب... یه وقتهایی از دستم در میره.
کلا عادت کردم به زیاد شوخی کردن، برای همین هم وقتی میافتم تو سراشیبی دیگه ترمز گرفتن سخت میشه برام.
خیلی هم دقت نمیکنم که شرایط طرف مقابل چیه و اصلا الان با این شوخیهای من، اونهم داره کیف میکنه یا داره بهش بر میخوره.
3 نظرات:
منظورت قورباغه هست دیگه؟؟؟ :دی
ای بابا...
انگاری ننویسم سنگینترمااااا
متاسفانه موافقم. نه نه.جون هر کی دوست داری کامنتمو پاک نکن.;)
ارسال یک نظر