چند(ین) سال پیش بود، رفته بودم برای کار پشتیبانی پیش یکی از مشتریها.
وقتی توی نگهبانی منتظر هماهنگی بودم، چشمم خورد به یه مصرع از حافظ که زیر شیشهی میز نگهبان بود:
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
پیش خودم گفتم: ای بابا، از حافظ بعید بود یه همچین شعر پشت کامیونی بگهها..
آخه برادر من، گفتن که با صبر مشکلها حل میشه، اما آخه نگفتن چهقدر باید صبر کنی که... بعضی وقتی واقعا صبر ایوب هم برای رفع یهسری مشکلات کمه.
این هم از اون حرفهاستها...
از همونایی که نمیشه، ولی اگه بشه چی میشه*!!!
خلاصه کلی حالم گرفته شد.
تا اینکه یه بار گفتم یه سری به دیوانش بزنم، ببینم آخه چی شد که یه همچین شعر درپیتی سرود.
شعر رو پیدا کردم، مصرع دوم رو که خوندم خشک شدم!!!!!!
شروع کردم به بع بع کردن ...
آری شود، ولیک به خون جگر شود
=============================================================
* آقای رفیعی، معلم علوم کلاس دوم راهنماییمون، میگفت:
یه بابایی نشسته بود کنار دریا، داشت یه قاشق-یه قاشق از تو ظرف ماستش، ماست میریخت تو آب و هم میزد.
ازش پرسیدن چه میکنی؟ گفت دوغ درست میکنم!!
گفتن: آخه اینجوری که نمیشه!!
گفت: میدونم نمیشه، ولی اگر بشه چی میشه...!!! میشه همهی دنیا رو باهاش دوغ داد!!!
0 نظرات:
ارسال یک نظر